تصور کن
جان لنون John Lennon
وبلاگ آموختن: نزديک به يک ربع قرن بعد از اين که گلولهيي در«سنترال پارک نيويورک» براي هميشه به زندگي جان لنون خاتمه داد، صداي او در برابر قدرتمنداني که در اجلاس سازمان تجارت جهاني در«مکزيک» جمع شده بودند، با قدرتي هرچه تمام تر طنين انداخت و مردمي که هزاران کيلومتر راه را براي اعتراض به نابرابري تحميل شده بر مردم بي قدرت جهان پيموده بودند، همراه جوانان معترض شروع به خواندن اثر ماندگار او «تصور کن» کرده و ترانه را همان طور که او ميخواست به سرود اعتراض و احقاق حق دمکراتيک مردم تبديل کردند. نفوذ کلام «جان لنون» يک بار ديگر احيا شده است و باز هم با قدرتی که بلافاصله براي خفه کردن آن به سرعت دست به کار شدند.
«جان لنون» رهبر سياسي نبود اما مظهر اعتراض خود به خودي نسل جوان معاصر خود بود. به بي عدالتي و تبعيض، بي قدرتي مردم و تلاش اقليت صاحب قدرت و ثروت براي کنترل مردم بوسيله زور و ريا.
«من ميخواهم به مردم بگويم نبايد بترسند خودشان چيزي را خلق کنند.
اساسا" دو نوع آدم در جهان هست. مردمي که به خودشان اعتماد دارند چون به توانايي خودشان در خلق کردن واقفاند و مردمي که به خودشان اعتماد ندارند چون به آنها گفته شده خودشان توانايي خلق چيزي را ندارند و بايد دستور بگيرند. نظم حاکم هميشه مردمي را دوست دارد که مسئوليت برعهده نميگيرند و به خودشان احترام نميگذارند.» «يوکو»
تصور کن
تصور کن هيچ بهشتي در کار نيست
آسان است اگر تلاش کني
و هيچ جهنمي در زير پاي مان نيست
بر بالاي سرمان تنها آسمان است
تصور کن همه انسانها
براي امروز زندگي ميکنن...!
تصور کن هيچ کشوري نيست
تصورش سخت نيست
هيچ بهانهيي براي کشتن يا مردن در راهاش نيست
چنان که مذهبي وجود ندارد
تصور کن همه انسانها در صلح زندگي ميکنند!
شايد بگويي من رؤيا ميبينم
اما من تنها نيستم
من اميد دار روزي هستم که تو به ما بپيوندي
و جهان يکي شود!
تصور کن مالکيتي وجود ندارد
تعجب ميکنم اگر نتواني!
نيازي به حرص يا گرسنگي نيست؛
برادري بشر.
تصور کن همهي مردم
زمين را با يک ديگر قسمت ميکنند...!
شايد بگويي من رؤيا ميبينم
اما من تنها نيستم
من اميدوار روزي هستم که تو به ما بپيوندي
و جهان يکي شود...
نظرات شما عزیزان: